وقتی عمر و ابوبکر نتوانستند از امام علی(ع) بیعت بگیرند، سراغ حضرت فاطمه (س) رفتند. فاطمه(س) رو به دیوار کرد. سلام کردند. پاسخ نداد.
ابوبکر: محبوبهی رسول خدا(ص)! به خدا! نزدیکان پیامبر از نزدیکان خودم برایم عزیزترند. تو از عایشه برایم محبوبتری. دوست داشتم وقتی پدرت از دنیا رفت، من به جای او میرفتم! من فضیلت تو را میدانم. فکر میکنی تو را از ارث محروم کردهام؟ نه! رسول خدا خودش گفت: ما ارث نمیگذاریم، هرچه از ما باقی میماند، صدقه است!
فاطمه(س): اگر حدیثی از پیامبر بگویم، به آن عمل میکنید؟
ابوبکر و عمر: آری!
فاطمه(س): شنیدهاید که پیامبر میگفت: خشنودی من در خشنودی فاطمه و خشم من در خشم فاطمه است. هرکس دخترم فاطمه را دوست داشته باشد، گویا مرا دوست داشته و هرکس او را خشنود کند، مرا خشنود کرده و هرکس او را خشمگین کند، مرا خشمگین کرده است؟
عمر و ابوبکر: آری! شنیدهایم!
فاطمه(س): در پیشگاه خدا و فرشتگانش گواهی میدهم شما دو نفر نهتنها مرا خشنود نکردهاید، بلکه مرا به خشم آوردهاید. وقتی به دیدار پیامبر بروم، حتماً از شما دو نفر شکایت خواهم کرد! (1)
***
(وقتی امام علی را از خانه بیرون کشیدند، فاطمه(س) به سمت مقبره پیامبر راهی شد. همه زنان هاشمی به دنبالش راه افتادند. فریاد زد:)
ـ دست از سر پسر عمویم بردارید!
به خدا اگر دست از سرش برندارید، گیسو پریشان میکنم، پیراهن رسول خدا را بر سر مینهم و فریاد میزنم و خدا را میخوانم! شتر صالح که برای خدا از فرزند من ارزشمندتر نبود!
(سلمان:) ـ نزدیکش بودم. با همین چشمهای خودم دیدم که دیوارهای مسجد پیامبر از زمین بلند میشوند جوری که آدم میتوانست از زیر آن رد شود.
به سراغش رفتم و گفتم: خانم من! سرور من! خداوند پدرت را از روی رحمت و مهربانی فرستاد، شما هم خشمگین مباش!
فاطمه(س) بازگشت. دیوارها به سر جای خویش بازگشتند و گرد و غبارشان همه جا را پر کرد.(2)
***
عباس: علی! فکر میکنی چرا عمَر از همه کارگزارانش غرامت میگیرد، ولی از قنفذ نمیگیرد؟
علی(ع) نگاهی به اطرافیانش کرد. چشمانش غرق اشک شد و گفت: به خاطر سپاسگذاری از او بابت ضربهای که به فاطمه(س) زد و جانش را گرفت. اثر آن ضربه مثل دستبندی دور بازویش مانده بود.(3)
----------------------------------------------------------
(1): امامتوسیاست/ ابن قتیبه (دانشمند اهل سنت)/ج1/ص31
(2): اعلموا انی فاطمه/ عبدالحمید المهاجر/ ج 8/ ص 719
(3): همان/ ص 723