سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امکانات

درباره نویسنده
صدایی که من را زمین گیر کرد - طلبه های ونوسی
مدیر وبلاگ : دختران طلبه[41]
نویسندگان وبلاگ :
هلیا ونوسی[7]
هدی ونوسی[14]

بازدید امروز : 142
بازدید دیروز :68
آی دی نویسنده
رایانامه

خوراک وبلاگ



نمیدانید خوراک چیست؟

با عضویت در وبلاگ تمام مطالب به ایمیل شما فرستاده می شود.  


آرشیو وبلاگ


سلام
از ونوس نیامده ایم
نسوان تک وجهی
شیر صفتان!!
جامعة الزهرا از نگاه دوربین
مزاحم
سرویس جامعه الزهرا !
عزاداری مدرن!
غزه! غزه! به دادشان برسیم
حاج آقا تو حرف نزن
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
حجاب و ترک خودآرایى در انظار عموم
آیا از جنگ بین دو جنس خسته نشده اید؟
از شادى تا اندوه
طلبه های ونوسی(دختران طلبه)
اهانت تا کجا؟!
مبلغ کوچولو
دلمان برای وحدت تنگ شده!
چادر برای آقایون ، سبیل برای خانم ها
دور از جان خر
صدایی که من را زمین گیر کرد
کارشناسی ارشد
برای خودم شخصیت قائلم
دلم جنوب می خواهد
فقر فرهنگی
مباحثه
به جای مادر
از خانم های طلبه بدم می اید
شب...
با خط لب بنویس!
شما هم عمامه می ذارید؟
این همه هیاهو برای چه؟؟؟
تهران شهر اخلاق...
من روضه ام
آقا بوق نزن!
بیسواد! به خودتم می گی آخوند؟
وقتی بعضی چیزها عادی شود...
سنجش به سبک دقت
هزار همه
عباس، ای نمایشگاه زیبایی
ای کاش من جای تو بودم
بیانیه
ببخشید من عذر دارم!
چرا هل می دی؟


پیوندها




موسیقی وبلاگ




لوگوی وبلاگ


صدایی که من را زمین گیر کرد - طلبه های ونوسی


امروز یکی از دوستانم به من پیشنها داد که با هم به سینما برویم، این سینما رفتن هم معمولا برای خودش لااقل سه چهار ساعت وقت ادم را می گیرد.
توی دلم بهش گفتم:" آخه بابا الان وسط امتحانات چه وقته سینما رفتنه! "

در ذهنم دنبال راه چاره ای می گشتم تا از همراهیش شانه خالی کنم، ولی خب چه کنیم که آب نطلبیده مراد است!

قرار فردا را با او گذاشتم، موقع ورود به سالن سینما، صدای فششی شنیدم، توی دلم به خودم گفتم: " بابا عجب مردم باحالی داریم ما، هنوز فیلم شروع نشده چیپس و پفک هاشون رو باز کردن میخوان بخورن!"
یک قدم دیگر که برداشتم دیدم صدا با شدت بیشتری اوج گرفت، کمی که دقت کردم دیدم ای وااااای...
گوشه ی چادرم نمیدانم به کجا صندلی گیر کرده بود که تقریبا دو وجب چادرم را همراه خودش برد.

با کنفی روی صندلی نشستم، این همراه و دوست گرام هم که عین خیالش نبود!
فیلم کوفتمان شد! تا اخر فیلم داشتم به این فکر می کردم که با این چادر اب کشیده ام چطور تا خانه بر گردم!
آخر سر مجبور شدم سوزن ته گیردی را که به روسری ام زده بودم بردارم و طوری سوراخ ! ایجاد شده را محو کنم تا رسیدن به خانه دوام بیاورد.

نکته: همیشه آب نطلبیده مراد نیست...

نویسنده : دختران طلبه ، ساعت 10:22 عصر روز چهارشنبه 88 دی 23

آخرین یادداشتها