سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امکانات

درباره نویسنده
هدفمندی یارانه ها - طلبه های ونوسی
مدیر وبلاگ : دختران طلبه[41]
نویسندگان وبلاگ :
هلیا ونوسی[7]
هدی ونوسی[14]

بازدید امروز : 1702
بازدید دیروز :418
آی دی نویسنده
رایانامه

خوراک وبلاگ



نمیدانید خوراک چیست؟

با عضویت در وبلاگ تمام مطالب به ایمیل شما فرستاده می شود.  


آرشیو وبلاگ


سلام
از ونوس نیامده ایم
نسوان تک وجهی
شیر صفتان!!
جامعة الزهرا از نگاه دوربین
مزاحم
سرویس جامعه الزهرا !
عزاداری مدرن!
غزه! غزه! به دادشان برسیم
حاج آقا تو حرف نزن
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
حجاب و ترک خودآرایى در انظار عموم
آیا از جنگ بین دو جنس خسته نشده اید؟
از شادى تا اندوه
طلبه های ونوسی(دختران طلبه)
اهانت تا کجا؟!
مبلغ کوچولو
دلمان برای وحدت تنگ شده!
چادر برای آقایون ، سبیل برای خانم ها
دور از جان خر
صدایی که من را زمین گیر کرد
کارشناسی ارشد
برای خودم شخصیت قائلم
دلم جنوب می خواهد
فقر فرهنگی
مباحثه
به جای مادر
از خانم های طلبه بدم می اید
شب...
با خط لب بنویس!
شما هم عمامه می ذارید؟
این همه هیاهو برای چه؟؟؟
تهران شهر اخلاق...
من روضه ام
آقا بوق نزن!
بیسواد! به خودتم می گی آخوند؟
وقتی بعضی چیزها عادی شود...
سنجش به سبک دقت
هزار همه
عباس، ای نمایشگاه زیبایی
ای کاش من جای تو بودم
بیانیه
ببخشید من عذر دارم!
چرا هل می دی؟


پیوندها




موسیقی وبلاگ




لوگوی وبلاگ


هدفمندی یارانه ها - طلبه های ونوسی


کارگر افغانی سوار تاکسی شد.
چهره‌اش خاکی بود، معلوم بود ساعت‌هاست در آفتاب گرم شهریور کارگری کرده.
ولی انگار یک چیزی، یک حسی، یک رنگی در نگاهش بود که می‌گفت باز امشب ثمره تلاش‌هایش را به خانه نخواهد برد...

بین راه یکی از مسافرها پیاده شد، کرایه را که در دست مسافر دید به راننده گفت:
«از وقتی یارانه‌ها هدفمند شده، ما خیلی زیر فشار رفتیم، هزینه آب و برق، چند برابر شدن قیمت نان، کرایه‌ها و ... دست مزد کارگری ما هم که تکونی نخورده، این وسط فقط مهاجرین ضرر می‌کنن که سهمی از یارانه‌ها ندارن و همه چیز رو باید آزاد تهیه کنن...»

صحبت ش که تمام شد
دستمال نخی‌اش را از جیب در آورد
عرق‌هایش را محکم پاک کرد
و با قاطعیت گفت:
«باز خدا رو شکر تو ایران زن و بچه مون امنیت دارن، چیزی که تو کشور خودمون اصلا نیست»

.................................................................
امروز بین پیج های حامی فلسطین دیدن دو عکس خیلی برایم سنگین بود!

دختری را نشان می‌داد که پدرش بوسیله ی نارنجک اسرائیلی‌ها در حیات خانه‌شان به شهادت رسیده بود و دخترک ضجه می‌زد...

پسر بچه ایی را نشان می‌داد که در زیر آتش گلوله در حالی که کیف مدرسه‌اش را به دوش داشت می‌دوید تا به مدرسه‌اش برسد...


ما مثل ماهی در آب می‌مانیم، یعنی تا آب را از ما نگیرند هیچ وقت قدر آب را نخواهیم دانست...
و این است رمز بی آبی ....


نویسنده : دختران طلبه ، ساعت 10:44 صبح روز جمعه 90 مهر 15

آخرین یادداشتها