کارگر افغانی سوار تاکسی شد.
چهرهاش خاکی بود، معلوم بود ساعتهاست در آفتاب گرم شهریور کارگری کرده.
ولی انگار یک چیزی، یک حسی، یک رنگی در نگاهش بود که میگفت باز امشب ثمره تلاشهایش را به خانه نخواهد برد...
بین راه یکی از مسافرها پیاده شد، کرایه را که در دست مسافر دید به راننده گفت:
«از وقتی یارانهها هدفمند شده، ما خیلی زیر فشار رفتیم، هزینه آب و برق، چند برابر شدن قیمت نان، کرایهها و ... دست مزد کارگری ما هم که تکونی نخورده، این وسط فقط مهاجرین ضرر میکنن که سهمی از یارانهها ندارن و همه چیز رو باید آزاد تهیه کنن...»
صحبت ش که تمام شد
دستمال نخیاش را از جیب در آورد
عرقهایش را محکم پاک کرد
و با قاطعیت گفت:
«باز خدا رو شکر تو ایران زن و بچه مون امنیت دارن، چیزی که تو کشور خودمون اصلا نیست»
.................................................................
امروز بین پیج های حامی فلسطین دیدن دو عکس خیلی برایم سنگین بود!
دختری را نشان میداد که پدرش بوسیله ی نارنجک اسرائیلیها در حیات خانهشان به شهادت رسیده بود و دخترک ضجه میزد...
پسر بچه ایی را نشان میداد که در زیر آتش گلوله در حالی که کیف مدرسهاش را به دوش داشت میدوید تا به مدرسهاش برسد...
ما مثل ماهی در آب میمانیم، یعنی تا آب را از ما نگیرند هیچ وقت قدر آب را نخواهیم دانست...
و این است رمز بی آبی ....