سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امکانات

درباره نویسنده
حیاء - طلبه های ونوسی
مدیر وبلاگ : دختران طلبه[41]
نویسندگان وبلاگ :
هلیا ونوسی[7]
هدی ونوسی[14]

بازدید امروز : 1542
بازدید دیروز :418
آی دی نویسنده
رایانامه

خوراک وبلاگ



نمیدانید خوراک چیست؟

با عضویت در وبلاگ تمام مطالب به ایمیل شما فرستاده می شود.  


آرشیو وبلاگ


سلام
از ونوس نیامده ایم
نسوان تک وجهی
شیر صفتان!!
جامعة الزهرا از نگاه دوربین
مزاحم
سرویس جامعه الزهرا !
عزاداری مدرن!
غزه! غزه! به دادشان برسیم
حاج آقا تو حرف نزن
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
حجاب و ترک خودآرایى در انظار عموم
آیا از جنگ بین دو جنس خسته نشده اید؟
از شادى تا اندوه
طلبه های ونوسی(دختران طلبه)
اهانت تا کجا؟!
مبلغ کوچولو
دلمان برای وحدت تنگ شده!
چادر برای آقایون ، سبیل برای خانم ها
دور از جان خر
صدایی که من را زمین گیر کرد
کارشناسی ارشد
برای خودم شخصیت قائلم
دلم جنوب می خواهد
فقر فرهنگی
مباحثه
به جای مادر
از خانم های طلبه بدم می اید
شب...
با خط لب بنویس!
شما هم عمامه می ذارید؟
این همه هیاهو برای چه؟؟؟
تهران شهر اخلاق...
من روضه ام
آقا بوق نزن!
بیسواد! به خودتم می گی آخوند؟
وقتی بعضی چیزها عادی شود...
سنجش به سبک دقت
هزار همه
عباس، ای نمایشگاه زیبایی
ای کاش من جای تو بودم
بیانیه
ببخشید من عذر دارم!
چرا هل می دی؟


پیوندها




موسیقی وبلاگ




لوگوی وبلاگ


حیاء - طلبه های ونوسی


وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم...

پیرمرد با کُتی کهنه، پشت به من، دستش به ردیف آخر صندلی های اقایون گره کرده! (که میشود گفت تقریبا در قسمت خانم ها)

خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن!

ـ برای چی  اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!
ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما نمی تونسته بره!
ـ دستش کجه نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟
ـ خب پیرمرد ِ! شاید پاش درد میکنه نمی تونه بره بشینه!
ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش تکون میخوره، این روزها حیاء کجا رفته؟!...

سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار می کشاند! فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبت ها را نشنیده باشد!

بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برفها را تماشا کنم...

به ایستگاه نزدیک می شدیم
پیرمرد میخواست پیاده شود
دستش را داخل جیبش برد
پنجاه تومنی پاره ایی را جلوی صورتم گرفت
گفت:"دخترم این چند تومنیه؟"

بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود! خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد...

نجوا ................................
چه راست گفت پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله ) « برای گفتار و کرداری که از برادرت سر می زند، عذری بجوی و اگر نیافتی، عذری بتراش»


نویسنده : دختران طلبه ، ساعت 8:14 عصر روز شنبه 89 دی 25

خسته و کوفته پریدم روی کاناپه و رو بروی تلویزیون نشستم . کنترل را برداشتم ، اولین شبکه ای که زدم ، انگار خستگی 8 ساعت کار ، از تنم بیرون رفت . این کارگردانان تبلیغات تلویزیونی واقعا شصت شان درد نکند . عجب بلدن کالاهای شرکت مقابل را با تبلیغاتشان بالا ببرند...

طرف می خواد تبلیغ تی شرت کنه ، می یاد تی شرت شرکت مقابل رو تن خانمی زیبا می کنه (به ! عجب سلیقه ای) کلی از پسر ها می افتن دنبالش ، دختره از ترس و به خیال اینکه پسرا غرض دیگه ای دارن (البته برای اوناکه مهم نیست) فرار می کنه تا به لب پرتگاهی می رسه ، بعد رو به پسرا می کنه و می گه : از جون من چی می خوایید؟ پسرا می گن: تی شرتت چیگده گشنگه ! از کجا خریدی ؟ دختره هم با خیال راخت نفس می کشه و می گه خوب اینو از اول بگین . و لباسشو به آرامی از تنش در می آره و تقدیم آقا پسرا می کنه .

خب ، شما هم اگه به جای ما باشین، چه خانم و آقا ، به ما حق می دادید که با دیدن چنین صحنه هایی خستگی 8 ساعت کار از تنمان در برود ! تازه این یه گوشش بود . ما که اون طرف آبیم ، این قدر از اینا می بینیم !!
مطمئنا بعضی هاتون الان تو دلتون می گین: "عجب ، خب ، خوش به حالتون " بعضی هاتونم که روشنفکرترید می گین: " بیچاره ، دلم براش می سوزه ، معلوم نیست شبها چه جوری می خوابه ، مشغله های کاریش یه طرف ، این همه پوستر و تبلیغات و ... که با انواع مدل اقسام خانم ها تزیین شده هم یه طرف .  « نگاه کنین چی می گن »

شاید شما هم مثل دسته اول فکر کنید . ولی من ، من ، من ... چه جوری بگم . وقتی از اون سیاه چاله های سکسی به وطنم برگشتم . کمی به خودم امیدوار شدم . اینگار یه هوای تازه ای را استشمام می کردم . روحم تازه شده بود ، ولی ، ولی ، ... چه بگویم .
در همین وطن خودم ( که مردهایش ، رگهای غیرتشان مانند بادکنکی روی گردنشان نمایان است ) گوشه ای از پیموده شدن راه آنان نیز ، بر روی کالاهایشان به چشم می خورد .

می خوان تبلیغ مایع ظرفشویی بکنند ، عکس خانمی رو می ذارن بغلش .
می خوان تبلیغ دوربین بکنند ، آقا می یاد از همسرو فرزندش فیلم می گیره و می فرسته برای اقوامش .
می خوان تبلیغ رب گوچه کنند، خانمه با چه نازو اشوه ای شوهرش رو صدا میزنه...
خلاصه تو بیشتر این تبلیغاتهایی که من تا الان دیدم ، خیلی به ندرت دیده شده که زنی نقش نداشته باشه و از عفت و کرامت او سوء استفاده نشده باشه .
آخه ، آقای من ، غیرتت کو ! چطور وجدانت اجازه می ده ، خانمت (ناموست) بشه بازیچه دست این کالاهای بازرگانی . --------> حالا چادر بدم خدمتتون .
آخه ، خانم من ، غزتت کو ! چطور شرفت ، کرامتت ، جزبت و از همه مهمتر غرورت اجازه می ده که هر چشم ناپاکی که رد می شه ، نگاه به اندامت بیاندازد و برای بغل دستی اش تعریف کنه ، یعنی ارزشت فقط همینه !
خانم های عزیز غربی و اروپایی ، خوشبختانه ( البته برای مرداشون بدبختانه ) تازه به این نتیجه رسیدن که حضورشون در نشریات ، سینما ، اماکن تفریحی و تجاری ، نمایشگاههای لباس و تبلیغات بازرگانی فقط برای رسیدن به پول بیشتره ، در جوونی مورد بهره کشی قرار می گیرن و وقتی به سن کهولت می رسن و بهتر بگم ، پا به سن می ذارن ، و از زیبایشون کم می شه ، از جامعه طردشون می کنن .
بیچاره ها ، واقعا بیچاره ها ، که تازه فهمیدن جامعشون برای آنان کرامت انسانی قائل نیست و اونا به زن فقط به چشم یه ابزار نگاه می کنن، ولی ایران... چی بگم والا، فعلا چفت دهنم رو اینجا ببندم فک کنم بهتر باشه...

پینوشت.........................
البته کسی منکر وجود زنان در عرصه های مختلف جامعه نیست، ولی گاها لازم است در بعضی از جاها حضور پیدا نکنند. این پست بیشتر برای این بود که کمی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران را که نام اسلامی به روی خود داردبه خود اورد ... اما...


نویسنده : دختران طلبه ، ساعت 12:5 عصر روز شنبه 88 مهر 11

آخرین یادداشتها