مقابلم می نشیند، با نگاه حسرت آمیزی نگاهم میکند و دعا می کند که ای کاش جای من بود...
"ای کاش جای تو بودم، خانواده ایی مذهبی، بدون خجالت نماز میخوانی، مجبور نیستی با پسران فامیل دست بدهی و روبوسی کنی، بدون هیچ فشاری با حجاب در محیط خارج ظاهر می شوی، بدون دغدغه ایی درست را میخوانی، از نیش و کنایه بخاطر اعتقادات هم خبری نیست...
ولی من!
مخفیانه نماز میخوانم، با هزار بهانه به مهمانی های اقوام نمی روم، نمی توانم خیلی راحت از افکار و اعتقاداتم صحبت کنم، دوست و آشنا بخاطر حجابم مرا اُمل خطاب میکنند، حق انتخاب همسر آینده ام را ندارم، مجبورم می کنند با کسی زندگی کنم که با لیوان شراب صبحش را آغاز میکند... "
این ها را می گفت و هق هق گریه می کرد، جلویش کم آوردم، از روی ماهَ ش خجالت می کشیدم...
رویش را بوسیدم و گفتم:
هر که در این بزم مقرب تر است/ جام بلا بیشترش می دهند...
نجوا ..........................
اینها را که می گفت من بیشتر به حال او حسرت می خوردم!
اگر می دانست چه درجه ایمانی دارد...
ای کاش من جای تو بودم...
دوست ندارم عادی شود، اما عادی شده است، دوست ندارم عادی شده باشد اما عادی شده است، بعضی چیزها عادی شده است، دیگر کسی برایش قبیح نیست خیلی عادی، عادی، عادی...
فراموش کرده ایم...
اینکه موها را بیندازیم بیرون از روسری و حتی چادر...
فراموش کرده ایم، برایمان عادی شده است، بلاخره یا بد است یا بد نیست! یا حرام است یا حرام نیست! یا خدا در سوره نور گفته است بیرون گذاشتن مو اشکال دارد و یا نگفته است!(سوره نور آیه 31)
خیلی عادی از کنارش می گذریم، برایمان عادی شده است، یا خدا گفته است یا نگفته است این وسط بینابین چیزی نداریم، چرا یادمان می رود؟؟؟
چرا به صد جور توجیه می کنیم به پاکی دل ؟؟؟؟
مگر خدا در سوره عصر نمی گوید "الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات" کجا خدا گفت فقط ایمان کافی است؟؟؟؟ کی خدا گفته است دلت پاک باشد؟؟؟ برای من سئوال است این چه دل پاکی است که به ظاهر سرایت نکرده و ظاهر هنوز آلوده است؟؟؟؟؟ شب قدر هم فراموش نمی کنیم، باز به همان صورت و شاید بدتر از روزهای قبل...
به هیچ وجه خودم را از کسی بالاتر نمی دانم و هیچ گاه به ذهنم خطور نمی کند من بهتر هستم، اما چرا به این سادگی و به این راحتی دستور یقینی خدا را زیر پا می گذاریم؟؟؟؟ آخرش چه می شود یا قرآن را قبول داریم یا نداریم، یا امامان را قبول داریم یا نداریم! اول و آخر همین است یک کتاب که گوشه تاقچه خاک می خورد... چرا انقدر برایمان عادی می شود؟؟؟
یاد سخن امام معصوم(علیه السلام) می افتم...
فرمودند:
خدا گناهانی را که عادی شود را نمی بخشد...
یک.
تلوزیون... مجلات... روزنامه ها...
اسمس بزنید، مساوی؟؟؟ برد؟؟؟ باخت؟؟؟
پیش بینی کنید سیصد هزار تومان جایزه می دهیم...
ایرانسل تخفبف پیام دارد به هوادارن مشابه یک تیم...
گزیده مجلات ورزشی دنیا را برایتان می خوانم...
فلان مربی دامادش را آورده توی تیم...
فردوسی پور: فلان بازیکن ناف ندارد!!!
بنویس...
امتحانات تموم...
این همه هیاهو برای چه؟؟؟
دو.
نمایشگاه آثار گرافیکی آقای دوست محمدی...
سلام بر دردانه کبود...
کلمه فاطمه را کبود کرده است...
چه چیز فاطمه را کبود کرده است؟؟؟
سه.
چهار راه بیمارستان...
عکس یک دختر چادری... بنر... کلمه حجاب... الان سال چند است؟؟؟ سال 50؟؟؟ این طرح گرافیکی مال الان است؟؟؟؟ اصلا این گرافیک است؟؟؟
چقدر حجاب مظلوم است...
پ.ن:
نفس عمیق با چشمان بسته...
امروز برای کاری رفته بودم بیرون نخطه/
موقع برگشتن خانم همسایمون رو دیدم نخطه/
وقی دیدمش چهار تا شاخ در اوردم ولی بعدا با اجازتون سه تای دیگه هم غرض گرفتم گذاشتم رو سرم نخطه/
دیدم یه چادر خوشگل گذاشته روی سرش و داره تند تند طرف من میاد نخطه/
راستش اولش ترسیدم، به خودم گفتم این که تا دیروز هر وقت میدیدمش فکر میکردم پسر کوچولوش صورتش رو با دفتر نقاشیش اشتباه گرفته، حالا چی شده که صورتش ترو تمیز و یه چادر خوشگل هم پوشیده علامت تعجب/
با خوشرویی به من سلام کرد و من هم جوابش رو دادم، از قیافه ام فهمید که تعجب کردم برای همین قبل از اینکه چیزی بپرسم شروع کرد به توضیح دادن و به من گفت پسر کوچولوی شش ساله اش اون رو چادری کرده علامت گیگا تعجب/
گفتم پسر کوچولوتون علامت سوال/
گفت اره، آخه می دونید قضیه چیه، پسرم هر وقت می اومد خونه ی شما نمیدونم شما باهاش چیکار می کردید که وقتی وارد خونه می شد به من می گفت مامان میشه از این به بعد تو هم مثل خاله وفا چادر بپوشی علامت سوال/
ازش پرسیدم برای چی علامت سوال/ با شیرین زبونی اینطوری جوابم رو داد که آخه خاله وفا خیلی مهربونه تو هم چادر بپوش که از این به بعد مثل خاله وفا مهربون باشی علامت تعجب/ الان دو ماهه که این رو داره به من میگه منم آخر سر تسلیم شدم نخطه /
منم خندیدم و تو دلم گفتم عجب مبلغ کوچولویی تربیت کردم خبر نداشتم هاااااا و بعد در ادامه بهش گفتم من نه به پسرتون توصیه ای در مورد حجاب شما بهش کرده بودم و نه حرفی زدم ، فکر کنم پسرتون این ذهنیت براش درست شده که هر کسی حجاب داشته باشه فوق العاده مهربونه، اونم فقط بخاطر اینکه بهش محبت میکردم و زمانی که خونه ی ما بود تنهاش نمی ذاشتم و باهاش بازی میکردم، فقط همین...
وفا ونوسی