سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امکانات

درباره نویسنده
حجاب - طلبه های ونوسی
مدیر وبلاگ : دختران طلبه[41]
نویسندگان وبلاگ :
هلیا ونوسی[7]
هدی ونوسی[14]

بازدید امروز : 832
بازدید دیروز :418
آی دی نویسنده
رایانامه

خوراک وبلاگ



نمیدانید خوراک چیست؟

با عضویت در وبلاگ تمام مطالب به ایمیل شما فرستاده می شود.  


آرشیو وبلاگ


سلام
از ونوس نیامده ایم
نسوان تک وجهی
شیر صفتان!!
جامعة الزهرا از نگاه دوربین
مزاحم
سرویس جامعه الزهرا !
عزاداری مدرن!
غزه! غزه! به دادشان برسیم
حاج آقا تو حرف نزن
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
حجاب و ترک خودآرایى در انظار عموم
آیا از جنگ بین دو جنس خسته نشده اید؟
از شادى تا اندوه
طلبه های ونوسی(دختران طلبه)
اهانت تا کجا؟!
مبلغ کوچولو
دلمان برای وحدت تنگ شده!
چادر برای آقایون ، سبیل برای خانم ها
دور از جان خر
صدایی که من را زمین گیر کرد
کارشناسی ارشد
برای خودم شخصیت قائلم
دلم جنوب می خواهد
فقر فرهنگی
مباحثه
به جای مادر
از خانم های طلبه بدم می اید
شب...
با خط لب بنویس!
شما هم عمامه می ذارید؟
این همه هیاهو برای چه؟؟؟
تهران شهر اخلاق...
من روضه ام
آقا بوق نزن!
بیسواد! به خودتم می گی آخوند؟
وقتی بعضی چیزها عادی شود...
سنجش به سبک دقت
هزار همه
عباس، ای نمایشگاه زیبایی
ای کاش من جای تو بودم
بیانیه
ببخشید من عذر دارم!
چرا هل می دی؟


پیوندها




موسیقی وبلاگ




لوگوی وبلاگ


حجاب - طلبه های ونوسی


مقابلم می نشیند، با نگاه حسرت آمیزی نگاهم میکند و دعا می کند که ای کاش جای من بود...
"ای کاش جای تو بودم، خانواده ایی مذهبی، بدون خجالت نماز میخوانی، مجبور نیستی با پسران فامیل دست بدهی و روبوسی کنی، بدون هیچ فشاری با حجاب در محیط خارج ظاهر می شوی، بدون دغدغه ایی درست را میخوانی، از نیش و کنایه بخاطر اعتقادات هم خبری نیست...

ولی من!

مخفیانه نماز میخوانم، با هزار بهانه به مهمانی های اقوام نمی روم، نمی توانم خیلی راحت از افکار و اعتقاداتم صحبت کنم، دوست و آشنا بخاطر حجابم مرا اُمل خطاب میکنند، حق انتخاب همسر آینده ام را ندارم، مجبورم می کنند با کسی زندگی کنم که با لیوان شراب صبحش را آغاز میکند... "


این ها را می گفت و هق هق گریه می کرد، جلویش کم آوردم، از روی ماهَ ش خجالت می کشیدم...
رویش را بوسیدم و گفتم:
هر که در این بزم مقرب تر است/ جام بلا بیشترش می دهند...

نجوا ..........................
اینها را که می گفت من بیشتر به حال او حسرت می خوردم!
اگر می دانست چه درجه ایمانی دارد...
ای کاش من جای تو بودم...


نویسنده : دختران طلبه ، ساعت 7:19 عصر روز دوشنبه 89 دی 13

دوست ندارم عادی شود، اما عادی شده است، دوست ندارم عادی شده باشد اما عادی شده است، بعضی چیزها عادی شده است، دیگر کسی برایش قبیح نیست خیلی عادی، عادی، عادی...
فراموش کرده ایم...
اینکه موها را بیندازیم بیرون از روسری و حتی چادر...
فراموش کرده ایم، برایمان عادی شده است، بلاخره یا بد است یا بد نیست! یا حرام است یا حرام نیست! یا خدا در سوره نور گفته است بیرون گذاشتن مو اشکال دارد و یا نگفته است!(سوره نور آیه 31)
خیلی عادی از کنارش می گذریم، برایمان عادی شده است، یا خدا گفته است یا نگفته است این وسط بینابین چیزی نداریم، چرا یادمان می رود؟؟؟
چرا به صد جور توجیه می کنیم به پاکی دل ؟؟؟؟
مگر خدا در سوره عصر نمی گوید "الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات" کجا خدا گفت فقط ایمان کافی است؟؟؟؟ کی خدا گفته است دلت پاک باشد؟؟؟ برای من سئوال است این چه دل پاکی است که به ظاهر سرایت نکرده و ظاهر هنوز  آلوده است؟؟؟؟؟ شب قدر هم فراموش نمی کنیم، باز به همان صورت و شاید بدتر از روزهای قبل...
به هیچ وجه خودم را از کسی بالاتر نمی دانم و هیچ گاه به ذهنم خطور نمی کند من بهتر هستم، اما چرا به این سادگی و به این راحتی دستور یقینی خدا را زیر پا می گذاریم؟؟؟؟ آخرش چه می شود یا قرآن را قبول داریم یا نداریم، یا امامان را قبول داریم یا نداریم! اول و آخر همین است یک کتاب که گوشه تاقچه خاک می خورد... چرا انقدر برایمان عادی می شود؟؟؟
یاد سخن امام معصوم(علیه السلام) می افتم...
فرمودند:
خدا گناهانی را که عادی شود را نمی بخشد...

نویسنده : هلیا ونوسی ، ساعت 6:30 عصر روز چهارشنبه 89 شهریور 10

یک.
تلوزیون... مجلات... روزنامه ها...
اسمس بزنید، مساوی؟؟؟ برد؟؟؟ باخت؟؟؟
پیش بینی کنید سیصد هزار تومان جایزه می دهیم...
ایرانسل تخفبف پیام دارد به هوادارن مشابه یک تیم...
گزیده مجلات ورزشی دنیا را برایتان می خوانم...
فلان مربی دامادش را آورده توی تیم...
فردوسی پور: فلان بازیکن ناف ندارد!!!
بنویس...
امتحانات تموم...
این همه هیاهو برای چه؟؟؟
دو.
نمایشگاه آثار گرافیکی آقای دوست محمدی...
سلام بر دردانه کبود...
کلمه فاطمه را کبود کرده است...
چه چیز فاطمه را کبود کرده است؟؟؟
سه.
چهار راه بیمارستان...
عکس یک دختر چادری... بنر... کلمه حجاب... الان سال چند است؟؟؟ سال 50؟؟؟ این طرح گرافیکی مال الان است؟؟؟؟ اصلا این گرافیک است؟؟؟
چقدر حجاب مظلوم است...
پ.ن:
نفس عمیق با چشمان بسته...

نویسنده : هلیا ونوسی ، ساعت 4:31 عصر روز سه شنبه 89 تیر 8

امروز برای کاری رفته بودم بیرون نخطه/
موقع برگشتن خانم همسایمون رو دیدم نخطه/
وقی دیدمش چهار تا شاخ در اوردم ولی بعدا با اجازتون سه تای دیگه هم غرض گرفتم گذاشتم رو سرم نخطه/
دیدم یه چادر خوشگل گذاشته روی سرش و داره تند تند طرف من میاد نخطه/

راستش اولش ترسیدم، به خودم گفتم این که تا دیروز هر وقت میدیدمش فکر میکردم پسر کوچولوش صورتش رو با دفتر نقاشیش اشتباه گرفته، حالا چی شده که صورتش ترو تمیز و یه چادر خوشگل هم پوشیده علامت تعجب/

با خوشرویی به من سلام کرد و من هم جوابش رو دادم، از قیافه ام فهمید که تعجب کردم برای همین قبل از اینکه چیزی بپرسم شروع کرد به توضیح دادن و به من گفت پسر کوچولوی شش ساله اش اون رو چادری کرده علامت گیگا تعجب/
گفتم پسر کوچولوتون علامت سوال/

گفت اره، آخه می دونید قضیه چیه، پسرم هر وقت می اومد خونه ی شما نمیدونم شما باهاش چیکار می کردید که وقتی وارد خونه می شد به من می گفت مامان میشه از این به بعد تو هم مثل خاله وفا چادر بپوشی علامت سوال/

ازش پرسیدم برای چی علامت سوال/ با شیرین زبونی اینطوری جوابم رو داد که آخه خاله وفا خیلی مهربونه تو هم چادر بپوش که از این به بعد مثل خاله وفا مهربون باشی علامت تعجب/ الان دو ماهه که این رو داره به من میگه منم آخر سر تسلیم شدم نخطه /

منم خندیدم و تو دلم گفتم عجب مبلغ کوچولویی تربیت کردم خبر نداشتم هاااااا و بعد در ادامه بهش گفتم من نه به پسرتون توصیه ای در مورد حجاب شما بهش کرده بودم و نه حرفی زدم ، فکر کنم پسرتون این ذهنیت براش درست شده که هر کسی حجاب داشته باشه فوق العاده مهربونه، اونم فقط بخاطر اینکه بهش محبت میکردم و زمانی که خونه ی ما بود تنهاش نمی ذاشتم و باهاش بازی میکردم، فقط همین...
وفا ونوسی


نویسنده : دختران طلبه ، ساعت 12:0 عصر روز شنبه 88 شهریور 21

آخرین یادداشتها