شب... شب... شب...
اوتوبان های خلوت...
دید زدن ماشین های پر سرعت از بالای پل های عابر پیاده...
ماهی که پشت برج میلاد کز کرده است...
روز... روز... روز...
شلوغی...
زنان بزک کرده...
دود آدم ها و ماشین ها اکسژن معصومیتم را بی رحمانه می بلعند...
هرچند اینجا زمان برکت ندارد اما شب هایش را عاشقانه می پرستم...
به قول بنر های نصب شده در شهر شهرداری...
تهران... شهر اخلاق...
پ.ن:
عازم سفرم... حلال کنید در بازگشت خبرهای خوبی خواهید شنید...:)