نفس که میکشی آرام میشوم دلت که میگیرد گریان میشوم؛ آهـ که میکشی زار میزنم؛ لبخند که میزنی ذوق میکنم؛ مرا که از خود دور میکنی و سرم فریاد میکشی نگاهت میکنم/
ابتدا جزئی از من هستی؛ به دنیا میآیی... درد میکشم جوری که خدا میگوید اگر در آن حال بمیرم شهید مردهام...
کوچک که هستی هم بازی ات هستم؛ مدرسه که میروی همکلاسی؛ بزرگ که میشوی دوست و بزرگتر که میشوی گاهی میشوم غریبه با تو...
یادت نرود من همانم که هم بازی تو بودهام/ من همانم که هم درست بودهام/ من عوض نشدهام... تو بزرگ شدهای...
هرچه بزرگتر میشوی از من دور میشوی و من هنوز لبخند را بر چهره دارم/
گاهی تو را نفرین میکنم بعد که آرام میشوم از ته دل از خدا میخوام نفرینم اثر نکند/
من همانم که هستم/
نوبت توست بگویی دوستم داری اما من که میدانم...
همین بس است...
من مادرم...