سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امکانات

درباره نویسنده
هدی ونوسی - طلبه های ونوسی
مدیر وبلاگ : دختران طلبه[41]
نویسندگان وبلاگ :
هلیا ونوسی[7]
هدی ونوسی[14]

بازدید امروز : 882
بازدید دیروز :398
آی دی نویسنده
رایانامه

خوراک وبلاگ



نمیدانید خوراک چیست؟

با عضویت در وبلاگ تمام مطالب به ایمیل شما فرستاده می شود.  


آرشیو وبلاگ


سلام
از ونوس نیامده ایم
نسوان تک وجهی
شیر صفتان!!
جامعة الزهرا از نگاه دوربین
مزاحم
سرویس جامعه الزهرا !
عزاداری مدرن!
غزه! غزه! به دادشان برسیم
حاج آقا تو حرف نزن
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
حجاب و ترک خودآرایى در انظار عموم
آیا از جنگ بین دو جنس خسته نشده اید؟
از شادى تا اندوه
طلبه های ونوسی(دختران طلبه)
اهانت تا کجا؟!
مبلغ کوچولو
دلمان برای وحدت تنگ شده!
چادر برای آقایون ، سبیل برای خانم ها
دور از جان خر
صدایی که من را زمین گیر کرد
کارشناسی ارشد
برای خودم شخصیت قائلم
دلم جنوب می خواهد
فقر فرهنگی
مباحثه
به جای مادر
از خانم های طلبه بدم می اید
شب...
با خط لب بنویس!
شما هم عمامه می ذارید؟
این همه هیاهو برای چه؟؟؟
تهران شهر اخلاق...
من روضه ام
آقا بوق نزن!
بیسواد! به خودتم می گی آخوند؟
وقتی بعضی چیزها عادی شود...
سنجش به سبک دقت
هزار همه
عباس، ای نمایشگاه زیبایی
ای کاش من جای تو بودم
بیانیه
ببخشید من عذر دارم!
چرا هل می دی؟


پیوندها




موسیقی وبلاگ




لوگوی وبلاگ


هدی ونوسی - طلبه های ونوسی




بیانیه خاله قزی به سازمان حقوق بشر:
«شما جیب ما رو نزن نمی‌خواد حقوق ما رو بدی»



نویسنده : هدی ونوسی ، ساعت 9:53 صبح روز سه شنبه 89 دی 21
برچسبها:

ـ بیا شربت بخور
ـ من روضه‌ ام

ـ عزیزم روضه نه ، روزه. تازه الان که کسی روزه نیست. روزه یعنی روز نخوری شب بخوری. الانم نزدیک سحره. همه با هم سحری می‌خوریم و روزه می‌گیریم.


همه تا سحر بیدار بودند. حتی این دختر کوچولوی چهار ساله‌مون. مشغول انداختن سفره سحری بودم که خوابش برده بود. هرچی صداش کردم بیدار نشد.


صبح که از خواب بیدار شد...


ـ عزیزم بیا اینو بخور، گرسنه خوابیدی.

ـ من روزه‌ ام.

ـ خب شما سحری نخوردی، بیا سحری بخور بعد روزه بگیر.

ـ من روزه‌ ام.


وقتی با چادر کوچولوش توی خیابونای تهران راه می‌رفت، دوست مامانش گفت: طفلکی! چرا بچه رو اینقدر اذیت می‌کنید؟ وقتی هم مامانش می‌گفت: «خودش اصرار می‌کنه» دوستش باور نمی‌کرد.


مدتهاست توی رفتار بچه‌ها دقت می‌کنم و روز به روز به فطرتِ خدا جویانه بیشتر ایمان میارم.

وقتی خودمون از فطرتمون دور شدیم، از کارای بچه‌ها تعجب نکنیم.


نویسنده : هدی ونوسی ، ساعت 1:50 عصر روز جمعه 89 مرداد 22
برچسبها:

دیروز یکی از دوستانم که در آزمون جامعة الزهرا شرکت کرده بود، پرسید:
ـ جامعه محیطش بسته‌س؟
ـ نه
ـ یعنی میشه آرایش کرد؟
ـ چی؟!!!
ـ آرایش. میشه آرایش کرد؟
ـ جامعة الزهرا رو میگی دیگه؟!!!
ـ آره، نمی‌ذارن آرایش کنید؟


استاد دانشگاهمان می‌گفت:
توی دانشگاه‌های درست و حسابی آمریکا و اروپا، آرایش کردن و همراه داشتن لوازم آرایش ممنوعه. چون دانشگاه جای درسه. نه چیز دیگه.



یک خاطره از دانشگاه خودمان:
استاد: اینجا رو غلط نوشتی، درستش کن.
(دانشجو دارد کیفش را به هم می‌ریزد.)
استاد: خودکار پیدا نکردی؟ با خط لبت بنویس!


تصورش را بکنید به دانشجوهای ما بگویند آرایش کردن ممنوع!
کوی دانشگاه‌هاست که طغیان خواهد کرد..
و فریاد‌های «ما آزادی می‌خواهیم» است که بلند خواهد شد..
و ...
اجازه بدهید ادامه ندهم!



بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم کشورهای پیشرفته نشسته‌اند و به حال ما جهان سومی‌ها می‌خندند که داریم فرهنگ و تمدن و آزادی را توی این کیف‌های آرایشی جستجو می‌کنیم.


و من چقدر خوشحالم که جامعة الزهرا جای درس خواندن است نه چیز دیگر...


نویسنده : هدی ونوسی ، ساعت 11:19 صبح روز پنج شنبه 89 اردیبهشت 9
برچسبها:

<      1   2   3      
آخرین یادداشتها