• وبلاگ : طلبه هاي ونوسي
  • يادداشت : حاج خانوم مدرن نشده
  • نظرات : 9 خصوصي ، 58 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ريحانه 
    من يکي از دوستام هميشه شاد و خوشحال بود، و به قول خودش پايه ي همه ي مراسمات لهو و لعب و رقص و اواز، ولي وقتي باهاش خلوت ميکردم يه غم بزرگ توي چهره ش بود، يه چيزي که نفس کشيدن رو براش سخت مي کرد. به من هم چيزي نمي گفت ولي اين توي رفتارهاش کاملا مشخص بود.
    بنظر من هم رقص اصلا ربطي به درمان افسردگي نداره.