• وبلاگ : طلبه هاي ونوسي
  • يادداشت : مزاحم
  • نظرات : 5 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بچه محل امام رضا 

    الا يا ايهالادم بيا بنگر پسرها را همين افتاده گردنهاچو ميبينند دختر را چه غوغا شد همان وقتي که دختر از از کنار يک پسر بگذشت به ناگاه چشمهايش وا شد و خنديد نگه بر روي ماهش کردو او تابيد... به دختر سر به زير و مهربان ناميد به رويايش خودش را شوهر او ديد که روزي دست در دستش شود شايد به دل اميد بودنهاي با او کرد خلاصه غيرتش گل کرد و او پي کرد دختر را همانجا هول شد و ناگاه به دختر گفت معشوقا عزيزم چاکرت هستم غلام و نوکرت هستم دلم از جا بکندي تو گلم من عاشقت هستم

    بيا با عشق تقديمت کنم يک خط ايرانسل چو ايميلت دهي يارا فدايت ميشوم با دل و امشب منتظر هستم بيايي دلبر شيرين بدان آينده ات را همسرم با شوهرت آرمين و دختر همچنان مات است و مبهوت سخن هايش چرا اين لعنتي اينجا شدست چون سدي بر راهش دلش ميخواست يک سيلي که بر گوشش بخواباند ولي بغصش بديد و خواست چشمانش نباراند جوابش بداد اين چنين دخترک –آشنا پسر جان حواله کند روزيت جاي ديگر خدا نديدي پسر واقعاَ حلقه ام من اکنون به منزلگه يار خود ميروم پسر خورد در عشق کوتاه پاکش شکست که دل بر همه کس نتوان ببست