• وبلاگ : طلبه هاي ونوسي
  • يادداشت : ميخواهم شيعه بدون پسوند باشم
  • نظرات : 12 خصوصي ، 72 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + علي 

    اعتقادتان را چند مي فروشيد؟

    مقيم لندن بود، تعريف مي کرد که يک روز سوار تاکسي مي شود و کرايه را مي پردازد. راننده بقيه پول را که برمي گرداند 20 سنت اضافه تر مي دهد!
    مي گفت :چند دقيقه اي با خودم کلنجار رفتم که بيست سنت اضافه را برگردانم يا نه؟ آخر سر بر خودم پيروز شدم و بيست سنت را پس دادم و گفتم آقا اين را زياد دادي ...
    گذشت و به مقصد رسيديم . موقع پياده شدن راننده سرش را بيرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسيدم بابت چي ؟ گفت مي خواستم فردا بيايم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمي مردد بودم. وقتي ديدم سوار ماشينم شديد خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بيست سنت را پس داديد بيايم . فردا خدمت مي رسيم!
    تعريف مي کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالي شبيه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالي که داشتم تمام اسلام را به بيست سنت مي فروختم!!